مردم سه دستهاند: عالم ربّانى، دانشآموز جهت راه يافتن و نجات پيدا كردن، و آنان كه همچون خس و خاشاك بوده با هر بادى و دنبال هر صدايى مىروند.
از جمله اين علماى ربّانى آيتاللَّه شهيد سيّد عبدالحسين دستغيب بود.
خداوند به رحمت خويش موجودات را خلق كرد:
(الرّحْمنُ... خَلَقَ الاِنسانَ). (1)
و هرچه لازمه زندگى او بود عطا كرد:
(رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى). ( 2)
و راه راست را به او نشان داد كه آيا شاكر باشد يا كافر:
(إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً). ( 3)
و هدف از خلقت انسان را بندگى ذكر كرد:
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلّا لِيَعْبُدُونِ). ( 4)
و حقيقت بندگى را علم و شناخت خويش قرار داد:
(اللَّهُ الَّذي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً). ( 5)
و فرمود: بايد علم پيدا كنيد كه بجز «اللَّه» الهى نيست:
(فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ). ( 6)
و توجّه داد كه رزق و روزى او بر عهده من است:
(ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ). ( 7)
و هدايت را در خلقت و ذات او قرار داد:
(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ). ( 8)
و به اين اكتفا ننمود و رسولانى كه آخرين آنها محمّد بن عبداللَّه(صلى اللَّه عليه و آله) بود فرستاد و در خصوص او منّت گذاشت و فرمود تا بر شما آيات خدا را بخواند و شما را تزكيه نموده علم بياموزد:
(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ). ( 9)
پيغمبر اسلام آخرين پيامبر و اوّلين معلم شد، و واسطه فيض و رحمت خداوند گرديد تا بياموزد و به انسان، آنچه را خواهد عنايت كند، و به دستور خداوند دوازده وصىّ كه اوّلين آنها علىّ بن ابيطالب (عليه السلام) و آخرين آنها حجّة بن الحسن العسكرى (عليه السلام) معيّن كرد تا اين فيض برقرار باشد. و در هر گوشهاى از عالم هر كس به نداى فطرت و هدايت خدايش جواب مثبت داد و دست نياز دراز كرد، به اذن خداوند دستش را گرفتند و به اندازه طلب و استقامتش تزكيه و تعليمش دادند. وارثين علم انبياء يعنى علماء نيز اينچنين هستند كه:
«انَّ العُلماء ورثةُ الأنبياء و ذاك أنَّ الأنبياء لميُورثُوا درهماً و لا ديناراً و انَّما أورثُوا أحاديث من أحاديثهم، فمن أخذ بشيءٍ منها فقد أخذ حظّاً وافراً، فانظُرُوإ؛ج علمكم هذا عمَّن تأخُذُونهُ؛ فانَّ فينا أهل البيت في كُلِّ خلفٍ عُدُولاً ينفُون عنهُ تحريف الغالين و انتحال المُبطلين و تأويل الجاهلين».(10)
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: به راستى علماء وارث پيغمبرانند و اين براى آن است كه پيغمبران پول سفيد و زردى ارث ندادند و همانا از احاديث خود احاديثى به جاى نهادند و هر كه چيزى از آن برگرفت بهره فراوانى گرفته، بنگريد اين علم خود را از چه كسى فرامىگيريد، محقّقاً در ميان ما اهلبيت در هر دوره جانشينى عادلان حقشناسى وجود دارند كه تحريف غلوّكنندگان و وابستگى مخرّبان و تأويل نادانها را از دين كنار زنند.
علماء در زمان ائمّه اطهار (عليهم السلام) واسطه بين امام و مردم بودند و از محضر امام (عليه السلام) فيض مىبردند و به مردم فيض مىرساندند، علم مىآموختند و به مردم مىرساندند، اينان مورد وثوق امام (عليه السلام) بودند كه در زمان غيبت نيز چنين است. علم به قرآن و سنّت و تقوى و تزكيه آنها موجب شد كه حضرت حجة بن الحسن العسكرى مردم را به ايشان رجوع داده و فرمود:
«فأمّا من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً على هواه مطيعاً لأمر مولاه فللعوام أنيقلّدوه».(11)
و هر كس از فقهاء كه خودنگهدار و حافظ دين خود باشد و مخالفت هواى نفس نموده، فرمانبردار امر مولايش باشد پس بر مردم است كه از او تقليد نمايند.
آنچه مهم است و مورد نظر امام معصوم (عليه السلام) مىباشد، علم به كتاب است. هر كس به اندازه علمى كه از كتاب دارد و آن هم از بركت تبعيّت از قرآن و سنّت نصيبش شده، در نزد ايشان مقرّب است و مىتواند واسطه بين امام زمان (عليه السلام) و مردم بوده راهنما و چراغ هدايت گردد.
چنان كه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مردم را بر سه دسته تقسيم مىكند:
«الناس ثلاثة: عالمٌ ربّاني و متعلّمٌ على سبيلِ نَجاةٍ و هَمَجٌ رَعاعٌ».( 12)
مردم سه دستهاند: عالم ربّانى، دانشآموز جهت راه يافتن و نجات پيدا كردن، و آنان كه همچون خس و خاشاك بوده با هر بادى و دنبال هر صدايى مىروند.
از جمله اين علماى ربّانى آيتاللَّه شهيد سيّد عبدالحسين دستغيب بود.
او از ابتداى نوجوانى و جوانى در پى تعلّم بر سبيل نجات بود، و به لطف خدايش از كسانى علم آموخت كه از جهت علم و عمل در راه بودند، و چنان شيفته روش پيغمبر و ائمّه اطهار (عليهم السلام) شد، كه هنگامى كه در زمان رضاخان خود را در خطر خلع لباس ديد به نجف اشرف كوچ كرد و در جوار جدّش اميرالمؤمنين (عليه السلام) از محضر اساتيد متّقى از جمله آيتاللَّه ابوالحسن اصفهانى، آقا ضياءالدين عراقى، آقا سيّد باقر اصطهباناتى و آيتاللَّه شيخ محمّدكاظم شيرازى استفاده كرد و هنگامى كه خداوند قدرت استنباط و اجتهاد به او عنايت كرد به محضر آيتاللَّه سيّد على قاضى راه يافت و پس از ايشان به همراهى رفيق الهى حضرت آيتاللَّه شيخ حسنعلى نجابت به محضر حضرت آيتاللَّه شيخ محمدجواد انصارى وارد گرديد، و هيچگاه از طريق قرآن و سنّت منحرف نشد.
هنگامى كه از نجف اشرف به وطن خويش -شيراز- برگشت مشغول به تبليغِ دانستهها گرديد و مبناى خود را تفسير قرآن گذاشت كه بحمداللَّه بيشتر آنها بصورت كتاب و تحت عناوين «قلب قرآن»، «سراى ديگر»، «تفسير سوره والنجم»، «آدابى از قرآن» و... چاپ و منتشر شده است. و در ماه رمضان بحث اصول عقايد و ولايت و مطالب ارزنده اخلاقى مىفرمود. مسجد جامع عتيق كه در زمان رضاخان به مخروبهاى تبديل شده بود به همّت والاى ايشان و عشقى كه مردم به او داشتند برپا شد و محلّ اجتماع مؤمنين و مخلصين و صاحبان كرامت و مكاشفه گرديد. غالب مقدّسين و معتمدين شيراز از ارادتمندان آن شهيد بزرگوار بودند.
آيتاللَّه شهيد سيد عبدالحسين دستغيب در تربيت طلّاب علوم دينى همّت گماشت و مىفرمود: جامعه احتياج به فقيه عادل دارد. او اصرار داشت كه طلبه از ابتداء تا انتهاء لازم است نظرش تنها خدا باشد و چنانچه براى مال دنيا و رياست درس بخواند زيانكار دنيا و آخرت است. ايشان در عين حال كه تأكيد بر تحصيل علوم دينى داشت مىفرمود: اگر علم با تزكيه همراه نباشد جهل است. تنها تزكيه است كه علم را در مسير اصلى خويش كه نور است قرار مىدهد، اگر تزكيه نباشد فرد، عالمى استدلالى خواهد بود نه عالمى حقيقى، عالم حقيقى كسى است كه مدار گفتار و عملش پروردگارش است و عالمِ ظاهر، مدار گفتار و عملش نفس او است. ايشان در كتاب ارزشمند توحيد كه حاصل مباحثى است كه اواخر عمر پربركت خويش براى طلّاب درس مىدادند مىفرمايد:
علم نور است، مراد نور قلب است نه صرف استدلالهاى عقلى، كه مكرّر عرض شد: علم به مصطلحات حتّى در علم توحيد اگر دل خبردار نشود، آن نور نيست، حتّى علم فقه كه استفاده شده از كلمات اهلبيت (عليهم السلام) و احكام حضرت خاتمالانبياء است و به فرموده سيّد بحر العلوم:
فَاِنَّ عِلْمَ الْفِقْهِ فِي الْعُلُومِ كَالْقَمَرِ البازِغِ فِي النُجُومِ
علم فقه هم وقتى نور مىشود كه با تهذيب نفس همراه باشد. علم حديث و تفسير قرآن نيز نور است ولى وقتى كه جلو دل حجاب نباشد. اگر حجاب نفس همراه شد ديگر نور نيست، نه اينكه كمبود در اين علوم است بلكه از نورانيتش بهرهبردن مشروط به رفع حجاب است. آن وقت مىشود وارث پيامبران (العلماء ورثة الأنبياء) و خلاصه اگر كسب علوم دينى به غرض نفسانى باشد عالم به آنها بىنور است و اگر براى خدا و دانستن شريعت و عمل به آن و واداشتن به عمل كردن به آن باشد نور و منوِّر خواهد بود...
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ». ( 13)
(سپس ارث داديم كتاب را به كسانى كه برگزيديم از بندگان خود، پس بعضى از آنها به خود ستمگرند و بعضى ميانهرو و بعضى از آنها به اذن پروردگارشان پيشىگيرندگان به خيرات هستند).
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
«الظالم من يحوم حول نفسه و المقتصد من يحوم حول قلبه و السابق بالخيرات من يحوم حول ربّه».
ستمگر به خود كسى است كه تمام دنبال خواسته نفسش است، معبودش خودش هست، نفسش هرچه خواست به هر قيمتى است برايش فراهم مىسازد، براى خواسته نفسش زير بار هر خيانتى مىرود تا به خواستهاش برسد، مسلمان است امّا ظالم به خودش است، كسى كه رياستطلب است چه اهل علم يا غير ايشان، تمام در اطراف اين خواسته مىگردد، همّتش و خضوعش بجاى اينكه براى خدايش باشد براى اين خواسته نفسانيش است. مثلاً همّتش در ساختن كاخ يا داشتن ماشين آخرين سيستم خلاصه مىگردد... امّا مقتصد كسى است كه «يحوم حول قلبه» حجاب نفسش را فهميده، فكر اين است كه تزكيه كند، دانسته است كه حجاب نفس مانع منوّر شدن قلب است، سعى مىكند مجاهده كند و تزكيه نمايد... ».( 14)
كوشش مرحوم شهيد دستغيب اين بود كه بفهمد و بفهماند كه خداوند همهكاره انسان است و بجز او خدايى نيست كه حقيقت «لا اله الّا اللَّه» اين است، همانطور كه علم بدون عمل و تزكيه ثمرى ندارد، عمل بدون علم به «لا اله الّا اللَّه» نيز ثمرى ندارد. ايشان در كتاب ايمان چنين مىگويد:
«اين يك ساعت بعد از ظهر شما در زحمت هستيد، اميد است بشود در مجلس مذاكره علم (علم واجب يعنى اصول و فروع) فقيه در دين بشويم. گوينده، علمى بگويد كه دانستنش واجب باشد. شما هم علمى بشنويد كه واجب باشد دانا شدنش؛ به شرطى كه با كمال ادب و به قصد شنيدن و عمل كردن باشد. اين راه و روش علم را مداومت كنيم. خدا به اهلعلم فضيلتها داده است كه بالاتر از آن سراغ ندارم. اگر عبادت با فهم و علم باشد كارى مىكند، به جايى مىرساند. در محضر امام صادق (عليه السلام) شخصى را مدح كردند كه روزها روزه مىگيرد و شبها تا صبح بيدار و سرگرم عبادت است. فرمود: عقلش چگونه است؟ از فهمش بگو! گفت: نمىدانم... تو بايد جورى شوى كه بدانى خدا هميشه با تو است، صانع تو است، راستى خودت را مصنوع بدانى، از روى يقين خدا را تربيت كننده و رشد دهنده بدانى خدا است كه خوراك به تو مىرساند، آن را جزء بدنت مىكند، خون مىكند. هر نفسى كه مىكشى به قدرت و معيّت قيّوميه او است. در عين حال فوق و با همه است. اين معانى بايد برايت روشن شود تا بتوانى از عبادتت بهره ببرى. اگر مىشد يك ماه رمضان دست از خودت برمىداشتى، يك ماه رمضان، «من من» نكن، بگو خدا. اگر چنين شدى، آخر ماه رمضان خواهى ديد چه نور ايمان و يقين و معرفتى خواهد داد. آدمى تا زحمت نكشد به جايى نمىرسد. بايد علم پيدا كند، از علمش استفاده كند. عمل بى علم، عين بىعملى است. اى كاش بىعملى بود، به عكس نتيجه مىدهد».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر